بروبچه های سوم ادبیات
خاطرات.شیرین کاریای ما
فقط برای زهرا : من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد گفتم ای دل چه مه است این دل اشارت می کرد گفتم این روی فرشته است عجب یا بشر است ای نشسته تو درین خانه پر نقش و خیال مولانا نویسنده : زینب
نظرات شما عزیزان:
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
ور ازین بی خبری رنج مبر هیچ مگو
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو
گفت این غیر فرشته است و بشر هیچ مگو
خیز ازین خانه برو رخت ببر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
» کوروش
» به بهانه آپدیت
» شهریار
» هـــــــــــــورا
» دوباره سلام
» به نام خدای مهربون
» یه شعر و چندتا حرف کوچولو
» یه شعر از مولانا
» طنز
» بخند
» بچها سلام
» مهربانترین خدا
» الا بذکر الله
» شعر سهراب سپهری به سبک دهه 90-80 (نامردین اگه نظر ندین)
» یادش بخیر!
» امسال هم هر جوری بود تمومید!
» تمومید !
» اولین پست من
» موتور
Design By : Pichak |